کد مطلب:36651 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:74

اگر چه انسان مسافری رفتنی است، اما این عالم که در حکم...











نكته قابل ذكر این است كه مسافر بودن به معنای سست گرفتن كارها نیست، به عبارت دیگر، شرط مسافر بودن جدی گرفتن مسافرت است نه جدی نگرفتن امور. زیرا مسافرت ما آدمیان در این عالم مستمر است. اگر قرار بود كه فقط یك گروه به این عالم بیایند و بروند، امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی چندان اهمیتی نداشت ولی ما تنها مسافران این عالم نیستیم. هر نسلی مسافر است، و نسلها بسیارند و از این گذشته خود مسافرخانه، مسافر نیست یعنی بناهای حكومتی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن مقیم است. ما برزگرانی هستیم كه فقط برای خودمان نمی كاریم، دیگرانی هم خواهند آمد و از مزرعه ما برداشت خواهند كرد. مزرعه یا مسافرخانه می ماند و برزگران و مسافران می روند. پس نباید حكم این دو را به هم برآمیخت. عده ای از صوفیه خانه نمی ساختند و می گفتند: «الامر اسرع من ذالك» یعنی ما باید زودتر از اینجا برویم و نباید كار دنیا را جدی بگیریم. اما حق این است كه ما نباید حكم این عالم را با حكم خودمان مخلوط كنیم. تفكیك درست این دو، اخلاق صحیح زندگی این جهانی را به ما خواهد آموخت و بسیاری از نزاعهای بی حاصل را كه معلول عدم تفطن به این نكته است، از میان برخواهد داشت: خود را مسافر بدانیم اما نظامی عقلانی و صحیح و مشفقانه و مدبرانه، برای مسافرخانه طراحی كنیم.

آنچه آوردیم مبنا و معنای زهد است. كسانی ممكن است نخواهند زهدانه زندگی كنند. حافظ، زهد را فلسفه صحیحی برای زندگی نمی دانست (نه زهد ریایی باطل كه زهد حقیقی را) و قائل به تنعم جستن از این جهان بود. پخته شدن در این عالم را برای داشتن حیاتی بالغانه در عالم دیگر لازم می دانست:


ز میوه های بهشتی چه ذوق دریابد
كسی كه سیب ز نخدان شاهدی نگزید


(دیوان حافظ، غزل 239)

[صفحه 178]

وی به واقع صوفی و زاهد نبود و حق عیش در این جهان را ادا می كرد. و گر چه در لحظات نادر هشیاری شاهبازان عالم معنی را از قانع شدن به منزلت مگسها تحذیر می كرد:


چه شكرهاست در این شهر كه قانع شده اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی


(دیوان حافظ، غزل، بیت 455)

در جای دیگر عجز خود را از ترك شكر صریحا بیان می كرد و بر زاهدانه نبودن مشی معیشتی خویش انگشت تاكید می نهاد:


طمع در آن لب شیرین نكردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شكر نرود؟


من گدا هوس سرو قامتی دارم
كه دست در كمرش جز به سیم و زر نرود[1].


(دیوان حافظ، غزل 424)

دنباله ی سخن حضرت امیرالمومنین (ع) این است:

یا بنی اجعل نفسك میزانا فیما بینك و بین غیرك، فاحبب لغیرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها.[2].

[صفحه 179]

فرزندم خود را میزان داوری میان خویش و دیگران ساز (بدین گونه كه) آنچه بر خود می پسندی برای دیگران نیز بپسند و آنچه را كه بر خود ناخوش می داری بر دیگران نیز مپسند.

به دنبال این سخنان مواردی را برمی شمارند كه همه از مصادیق حكم قبلی است:

و لا تظلم كما لا تحب ان تظلم و احسن كما تحب ان یحسن الیك. و استقبح من نفسك ما تستقبح من غیرك و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك:

ستم مكن همچنان كه دوست نداری بر تو ستم رود. می خواهی كه به تو نیكی كنند، به دیگران نیكی كن. آنچه را كه از دیگران زشت می دانی، از خود نیز زشت بدان. از مردم برای خود آن را بپسند كه از خود در حق آنان می پسندی.

و لا تقل ما لا تعلم و ان قل ما تعلم و لا تقل ما لا تحب ان یقال لك:

چیزی را كه نمی دانی مگو اگر چه دانش تو اندك باشد و اگر نمی خواهی چیزی را به تو بگویند تو هم آن را به دیگران مگو.


صفحه 178، 179.








    1. خوبی و درستی زهد نباید سبب گردد تا ما آن را به همه تحمیل نماییم. زندگی زاهدانه را همگان نمی پسندند و تحمل نمی كنند. عمومن مردم دنیاشان را می خواهند و به چشم مسافرخانه هم به آن نگاه نمی كنند. عموم دینداران هم چنین اند. بدترین نظامها نو جهنمی ترین سیستم ها بر مبنای این تصور پدید آمده اند كه اگر همه ی مردم همفكر شوند، زمین تبدیل به بهشت خواهد شد. پیشوایان دین برای دعوت به خوبیها آمده بودند اما علی رغم همه ی آن كوششهای پیگیر و طولانی باز هم مردم متفاوت باقی ماندند و وحدت به معنای یكپارچگی و یكدستی، هیچ گاه حاصل نشد زیرا وجود این اختلافات اقتضای موجودیت این جهان و لازمه ی ریزش رحمت الهی در این عالم است. فقط در بهشت است كه اختلاف وجود ندارد و البته قرار نیست این جهان نسخه ی دوم آن بهشت پیشین باشد. وقتی می گویند كه ما از بهشت رانده شده ایم به این معناست كه این جهان بهشت نیست و نمی تواند باشد. پس هر برنامه ای برای بهشتی كردن آن، محكوم به شكست است و ا زبن معلول سوء فهم می باشد.
    2. در كلمات قصار امام (ع) مطلبی نزدیك به این معنا آمده است: كفاك ادبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غیرك. (جمله 412).